بازم این سوال ِ سِمِج میاد سُراغم که:
وقتی می شه وجود ِ هوا رُ
با فُرمولای فیزیک ُ شیمی ثابت کرد،
چرا یه فرمول ِ بی کـَلَک
واسه اثبات ِ خیلی چیزای دیگه نیست؟
یغما گلروئی
دَر ِ گوشی
می خوامت!
این خلاصه ی تموم ِ شعرای عاشقونه ی دنیاس!
تو این زمونه ی سِلف سرویس،
مجال ِ این نیس بِرَم تو عالم ِ هَپَروتُ
چشماتو ُ به فانوسای یه بندرِ دورافتاده تشبیه کنم
که بی قرار ِ برگشتنِ ماهیگیراشه!
یا مثلاً بگم که دستات
مثِ کلبه ی امنی تو دل ِ یه جنگل ِ انبوهه ِ،
واسه زندونی ِ فراری!
اگه تو این روزگارْ
فرصت ِ شنیدن ِ جواب سلامتُو داشته باشی
بایس کلاتو ُ بندازی هوا،
دیگه چه برسه به رد وًُ بدل کردن ِ دل و قلوه
که این روزا کالای ممنوعن!
بذار در ِ گوشِت بگم:
میخوامت!
این خلاصه ی تموم ِ جُرمای عاشقونه ی دنیاس.
یغما گلروئی
چه بی آوا چه بی پروا گذشتند
از این صحرای بی حاصل دو آهو
کنار هم ولی تنها گذشتند
نه ره پیدا نه چشم رهگشایی
نه سوسوی چراغ آشنایی
گریزی بایدم از دام این شب
نه پای ای دل نه اسب بادپایی
سحرگاهی ربودندش به نیرنگ
کمند اندازها از دره تنگ
گوزن کوه ها دردره بی جفت
گدازان سینه می ساید به هر سنگ
سمندم ای سمند آتشین بال
طلایی نعل من ابریشمین یال
چنان رفتی بر این دشت غم آلود
که جز گردت نمی بینم به دنبال
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
رؤیاهاموُ
آرزوهامو ُ
خاطره هامو ُ مصادره کردن!
دست ِ راستم توقیفه!
نوک مدادم شکسته!
یه خیاط باشی ِ ناشی
با نخ ُو سوزن لبامو ُ دوخته!
اما هنوز زنده ام!
اگه نفس کشیدن،
تنها معنی ِ زنده بودن باشه!
اگه زندگی
همین جون دادن ِ دم به دم باشه،
هنوز زنده ام!
یغما گلروئی
دیدار خوب تو
دیشب دوباره آمده بودی به خواب من
دیدار خوب تو
تا کوچه های کودکی ام برد پا به پا
شاد و شکفته ما
فارغ ز هست و نیست
در کوچه باغ ها
سرخوش ز عطر و بوی نسیمی که می وزید
یک لحظه دست تو
از دست من رها شد و
خواب از سرم پرید .
سیاوش کسرائی
از اینجا که نیگا می کـُنم پنداری یه نفر،
از وسط ِ میدون ِ انقلاب داره برام دَس تکون می ده!
تو همهمه های این خیابون می شه خیلی چیزا پیدا کرد!
از کتابای ممنوع ِ هدایت گرفته تا بسته های پنج گرمی ِ گـَردْ!
اما من همین خیابون ِ لامَصَبُو دوس دارم!
احساس می کنم اینجا به آدمای دیگه نزدیک ترم!
آدمایی که بی نگاه از کنارم می گذرنُ و
تـُن تـُن بهـِم تَنه می زننُ
نمی دونن که چقدر دلواپس ِ سادگی شونم !
چقدر دلم می خواد دیوارا رو از میونشون بردارم!
دیوارا وُ مرزای نامریی
که اونا رو از همدیگه جدا می کنه!
مرز ِ نژاد ُ عقیده ،
مرز ِ جناح و ُ نگاه،
مرز ِ نونُ و نیاز،
مرزِ مسلک ُ مزخرفات ِ رنگ به رنگ ِ دیگه!
اگه این دیوارا،
اگه این دیوارای لعنتی نباشن،
همه تو خیابون به هم لبخند می زنن،
آسمون دوباره یاد ِ بادبادکاش می اُفته وُ
کوچه ها پُر از جفتای عاشقی می شه
که بلد نیستن از همدیگه خداحافظی کنن!
با همین شهر،
با همین شهر ِ قشنگی که تو سرَمه
از عرض ِ خیابون ِ انقلاب می گذرم،
رو زمین ِ زیر ِ پام،
کنار ِ یه خط ِ زرد رنگ ِ دراز نوشتن :
از خط ِ زرد به آن طرف نمازْ باطل است.
یغما گلروئی
آری ، تو آنکه دل طلبد آنی
اما
افسوس
دیری ست کان کبوتر خون آلود
جویای برج گمشده ی جادو
پرواز کرده ست.
م. امید
یاد تو مرا چو گرد الماس
می کاهد و می تراشدم باز.
از : عباس حکیم
«برف نو، برف نو سلام سلام/ بنشین خوش نشستهاى بر بام»
«پاکى آوردى اى امید سپید/ همه آلودگى است این ایام»
«راه شومى است مىزند مطرب/ تلخوارى است مىچکد بر جام»
«اشکوارى است مىکشد لبخند/ ننگوارى است مىتراشد نام»
«شنبه چون جمعه پار چون پیرار/ نقش همرنگ مىزند رسام»
«مرغ شادى به دامگاه آمد/ به زمانى که برگسیخته دام»
«ره به هموارجاى دشت افتاد/ اى دریغا که برنیاید گام»
«تشنه آنجا به خاک مرگ نشست/ کآتش از آب مى کند پیغام»
«کام ما حاصل آن زمان آمد/ که طمع برگرفتهایم از کام»
«خامسوزیم الغرض بدرود/ تو فرود آ برف تازه سلام»
احمد شاملو
من عاشق تیکه آخرشم که می گه :
وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود .
بازدید د?روز: 0
کل بازدید :100454
طنز کلامی
طنز تصویری
عهد عتیق ( تورات )
نامه های بچه ها به خدا
نیایش
از متون ایران باستان
ادبی
اجتماعی
هنری
از نهج البلاغه
کامپیوتر
متفرقه
زمستان 1385
پاییز 1385